روزي زني نزد شيوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بي تفاوت شده است و او مي ترسد که نکند مرد زندگي اش دلش را به کس ديگري سپرده باشدروزي زني نزد شيوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بي تفاوت شده است و او مي ترسد که نکند مرد زندگي اش دلش را به کس ديگري سپرده باشد...
رفت كه دنبال خدا بگردد و گفت: تا كولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت. . . . كوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. . . .
همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و ...
زليخا مغرور قصهاش بود زليخا به همنشيني نامش با يوسف مي نازيد. زليخا بر بلنداي قصه رفت و گفت رونق اين قصه همه از من است، اين قصه بوي زليخا مي دهد. كجاست زني كه...
دختر با نا اميدي و عصبانيت به پسر که روبرويش ايستاده بود نگاه مي کرد کاملا از او نا اميد شده بود از کسي که انقدر دوستش داشت و...
عاشقش بودم عاشقم نبود
این قفسه سینه که می بینی یه حکمتی داره. خدا وقتی آدمو آفرید سینه اش قفسه نداشت. یه پوست نازک بود رو دلش. یه روز آدم عاشق دریا ...
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند؛ آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند و عاشق هم شدند.
|
About![]()
ღسکوتم از رضایت نیست دلم اهل شکایت نیستღ Archivesمرداد 1396مرداد 1395 بهمن 1392 بهمن 1391 آبان 1391 بهمن 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 AuthorsروشنکLinksLinkDump
ツتا مثبت بی نهایتツ کاربران آنلاين:
بازدیدها :
|